سعادتاله ساورعلیا، همسنگر شهید رضا صادقلو نقل میکند: «در عملیات والفجر مجروحی بود که دستش از بازویش قطع شده بود من او را به پشت جبهه فرستادم.
پدر شهید نقل میکند: «یک روز متوجه شدم شهید عبدالزمان از تمام کارکنان آموزش و پرورش و دوستان و آشنایان پول نمیگیرد. پدر خندید و گفت: این جوری که باید صلواتی کار کنیم. ایشان آنقدر بخشش داشت که به منافع خود فکر نمیکرد.»
مادر شهید محمدعلی دلیری نقل میکند: پسرم و دوستانش سه روز در محاصره نیروهای عراقی بود از یک طرف نیروهای عراقی و از طرفی دیگر تشنگی امانشان را بریده بود.
مادر شهید «ابوالقاسم خوشمهر» در خاطرهای از فرزند شهیدش گفت: از پسرم خواسته بودم به جبهه نرود اما او گفت هرکس برای خودش اعمال جمع میکند و خود را روسفید میکند. من برای ادامه راه شهیدان که پرچم آنها به زمین مانده میروم.
شهید محمدجواد آکار در خاطرات خود مینویسد: یک روحانی برای ما آجیل سوغاتی آورده بود از طرفی دیگر صدام ملعون هم با آجیل خمپاره و گلوله به ما شیرینی تعارف میکرد.
سعادت اله ساور علیا، همسنگر شهید رضا صادقلو نقل میکند: «در عملیات والفجر مجروحی بود که دستش از بازویش قطع شده بود من او را به پشت جبهه فرستادم. سالها بعد به طور اتفاقی با پدر این شهید والامقام رودررو شدم.»
صـدای شمـا ر ا به مسـئولین مـی رســانیم برای ما بنویسید، عکس و فیلم بفرستید.
صـدای شمـا ر ا به مسـئولین مـی رســانیم برای ما بنویسید، عکس و فیلم بفرستید.
صـدای شمـا ر ا به مسـئولین مـی رســانیم برای ما بنویسید، عکس و فیلم بفرستید.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.